### پارادایم Functionalism/Positivism
این دو *یک پارادایم* هستند با دو نگاه.
علمی: Positivism جامعهشناسی: Functionlism
**عینیت** رو مد نظر داریم. چیزی که خارج از ذهن ما جوهرهای مادی وجود دارند. برای شناخت آنها جز احساس پنجگانه ندارند.
نباید هنگام در مواجهه با یک پدیده اجتماعی پیشفرض یا بالاس داشته باشیم. (مانند بررسیهای علوم طبیعی) مثل: فقر، عدم موفقیت سیستم اطلاعاتی
با این که موضوعات متفاوت است، روش تحقیق صرفاً کمی است و مانند علوم طبیعی بررسی میشود:
1. آزمایشگاهی
2. نیمهآزمایشگاهی
3. Survey
### پارادایم Interpretevism
در مقابل پارادایم قبلی در تعبیرگرایی، به ذهنیگرایی میپردازیم. میگویند چیزی مانند عالم خارج و جوهر ذهنی وجود ندارد.
درمورد شناخت ما در یک شئ، هم خود آن اهمیت دارد و هم ما به عنوان شناسا. مثال:
- برای شناخت شکر اگر مزه را متوجه نشویم، شیرینی شکر را متوجه نمیشویم.
- اگر همه موجودات جهان کوررنگ باشند، رنگ دیگر معنایی ندارد.
پس محقق یا شناسا هم در یک شناسایی مهم است. لذا از یک امر واحد میتوانیم تعابیر متفاوت داشته باشیم.
در تعبیرگرایی، ارزشها یا پیشفرضها را نمیتوانیم کنار بگذاریم. پس روشهای تحقیق ما تنها میتواند کیفی باشد. مانند: مصاحبه، *قومانگاری؟*، نمونه شناختی
مثال دیگر: استادی که برای تحقیق درمورد کوچ عشایر به جای پرسشنامه از مصاحبه استفاده کند (کیفی به جای کمی). اما ایشان تصمیم میگیرد همراه آنها کوچ کند تا روند کوچ آنها و کارهایی که همزمان انجام میدهند را پیدا کند. (همزیستی)
> مقاله جدید توی Elearn گذاشته شده که مکمل مقاله قبلی است.
در تحقیقهای کیفی **اهلیت** مهم است داشته باشد. یعنی باید خودت کاری را انجام داده باشی تا بتوانی درست قضاوت کنی.
### هرمونوتیک
علم تفسیر یا تعبیر یا همان هرمونوتیک به لحاظ واژگانی از هرمس -الههای که صحبت خدایان را برای انسانها قابل فهم میکند- آمده است.
در مسیحیت برای **تفسیر** کتاب مقدس از هرمونوتیک استفاده کردند و هرمونوتیک شروع شد. بعدها برای کتابهای دیگر هم این روند ادامه داشت. در آینده این تفسیر به فیلمها هم رسید.
انواع **تفسیر**:
1. تفسیر *وبر*: نظر جمعیت و اکثیریت بسامد بیشتری دارد و درستتر است.
2. تفسیر *هاورماس*: تفسیری که به آزادی و رهابخشی نزدیکتر است.
3. تفسیر *دریدا*: هیچ تفسیری بر تفسیر دیگر ارجحیت ندارد. (پستمدرن)
در نهایت هر پدیده اجتماعی حتی صلح یا جنگ هم تفسیر شد. مانند قرارداد ترکمانچای یا بنای تختجمشید
در تئوریهای سیستمهای اطلاعاتی، ما یک سیستم اطلاعاتی هم تفسیر میشود.
از دید Functionlism نه خود سازنده و نه کاربر نهایی نمیتواند یک سیستم اطلاعاتی را تفسیر کند. اما در هرمونوتیک اینطور نیست و نتیجه کارها و سیستمها قابل تفسیر میشوند.
حتی وقتی سیستمها ساخته نشده میتواند تفسیر شود. برای مثال این سیستم میتواند برای یک بخش مفید باشد یا نباشد. حتی کاربران هم میتوانند تفسیر کنند و بگویند فلان سیستم میتواند کار ما را بهتر کند.
هر دو Interpretivism و Functionalism به **نظم و ثبات و Regulation** اعتقاد دارند.
#### چگونه از هرمونوتیک استفاده کنیم؟
قبل از این که نرمافزارهای ERP روی کار بیایند یک بانک سوئدی کار مشابهی را انجام داد که کارهای عملیات بانکی و بازاریابی را با هم ادغام کند. نتیجه اولیه از بررسی آنها این بود که هر دو گروه این سیستم قدرت آنها و نفوذ آنها را کم و نفوذ گروه مقابل را افزایش میدهد.
آنها تصمیم گرفتند که یک Workshop انجام بدهند و در آن گفتند: ما چنین سیستمی نداریم و میخواهیم بدانیم در چنین سیستمی هر کدام از گروه چه نقشی از خودتان و چه نقشی برای گروه مقابل در نظر میگیرید.
در نتیجه توانستند به نقطه میانی از به این نقشها برسند.
پس آنها قبل از ایجاد این سیستم یک **تفسیر** داشتند که به روند ساخت آن آسیب میزده. گفته میشود عمده ناموفق بودن سیستمهای اطلاعاتی از تفسیرهای نادرست میآید.
### پارادایمهای Radical یا بنیادی
در پارادایمهای Radical به جای دعوای ذهن و عین، دعوای **جامعه** به خصوص آزادی و عدالت را داریم. هر دو تای اینها عقبه فلسفی کارل مارکس است.
مارکس در طول زندگی نظراتش و تحقیقاتش به دو بخش تقسیم میشود:
1. مارکس جوان: تحقیقات اجتماعی / فرهنگی (**انسانگرایی بنیادین**)
2. مارکس بالغ: تحقیقات سیاسی / اقتصادی (**ساختارگرایی بنیادین**)
مارکس بالغ بحث اساسیاش این است که اگر در جامعه **روابط تولید** تغییر کند، تمام مباحث اجتماعی و فرهنگی هم تغییر میکند. او به دورههای تاریخی اعتقاد دارد. (کومون - بردهداری - فئودالیسم - سرمایهداری - سوسیالیسم) در هر دوره تاریخی روابط تولید متفاوت است پس همه چیز تغییر میکند.
#### انسانگرایی بنیادین
در اما انسانگرایی بنیادین (مارکس جوان) چیزی که مطرح است، **صنعت فرهنگ** است. فرهنگ است که سرمایهداری یا حفظ میکند و نه روابط تولید. فرهنگ بازتولید سرمایهداری میکند.
**مثال**: هندو یک یک سیستم Cost داشتند که هر کس به دنیا میاید با یک طبقه اجتماعی به دنیا میآمد و اعتقاد به تناسخ دارند. حتی حیوانات میتوانند به شکل انسان در زندگی بعدی برگردند. حال اگر من (نوعی) انسان خوبی باشم و خدمت کنم به اربابم، در دوره بعد به عنوان یک ارباب به دنیا میآیم.
چنین فردی با این اعتقاد تمام حرفهای اربابش را میپذیرد. گاندی یکی از مخالفان این ایده بوده است.
در انسانگرایی بنیادین مطرح میشود که ما خودمان نیستیم که سبک زندگی، نوع پوشش و غذا و بقیه را انتخاب میکنیم. صاحبان سرمایه هستند که این تصمیمات را برای ما میگیرند.
به لحاظ ارزشگزاری و بایاس انسانگرایی بنیادین عنوان میکند که آنها **باید باشند**. پیشفرض ما نیز این است که جامعه پر از تعارض است و ما باید آنهارا بشناسیم، بشناسانیم و بتوانیم تغییر بدهیم.
در روش تحقیق عنوان میشود که دغدغه یک محقق علم نیست و جامعه است. پس روش تحقیق مهم نیست مادامی که من را به هدف خود که بهبود جامعه است را فراهم سازد.
انواع ***انسانگرایی بنیادین***:
1. **مکتب انتقادی**: متقدمین (هورکرایمر و آودرنو) در دهه ۳۰ میلادی. نقد سرمایهداری به خصوص فرهنگ: جامعه پر از تناقض است و جوری طراحی شده که افراد پذیرای شرایط خود باشند. کارکرد رادیو، ورزش و موسیقی این است که شما از فکر کردن درمورد وضعیت واقعی دور میکند.
مثال شیشه وسط آکواریوم بین ماهیهای بزرگ و کوچک
مشکل آنها بدبینی افراطی بدون راهحل است که داشتند. (بافت: ناکارمدی شوروی کومونیست و ظهور نازیسم)
ویژگیهای آنها که در تضاد با نازیسم بود که باعث سرکوب آنها شد:
1. فیلسوف بودند.
2. چپ بودند.
3. یهودی بودند.
2. کتب **فرانکفورت**: متاخرین (هابرماس): عنوان داشتند که بنبست فکری متقدمین را با استفاده از *گفتمان* حل کردند.
#### ساختارگرایی بنیادین
آنها عنوان میکنند فرهنگ مهم نیست و **ساختارها** باید تغییر کنند تا موفق شویم.