منوچهر، نوه فریدون انتقام ایرج را از دو برادر خود گرفت. لشگر سلم بعد از کشته شدن او مانند رمه به سمت کوه و غار پراکنده شد.
![[Pasted image 20250430020059.png]]
**دمه**: سرما
یک انسان فرزانه از لشگر سلم به سمت منوچهر آمد و گفت: ما از سر کینخواهی به این جنگ نیامدیم و از سر وظیفه آمدیم. بسیاری از ما «خداوند کشت و سرا» و کشاورز هستیم و اصلاً جنگجو نیستیم. حال اگر تو ما را ببخشی، در خدمت تو خواهیم بود.
منوچهر گفت: اکنون دیگر بیدادگر کشته شده و وقت عدالت است. ما باید از آهرمن و دیو دوری کنیم. پس بیاید مهر بجوییم و آلت جنگ را بیرون کنیم. پس چنین کردند.
آنها همه آلت جنگشان را پیش پشنگ بردند و تل بزرگی از سلاحهای جنگی پدید آمد. پس به این ترتیب جنگ تمام میشود.
### گفتار اندر نامه نوشتن منوچهر بنزد شاه آفریدون
منوچهر مانند نامه قبلی، بعد از کشتن سلم نیز به منوچهر نامه مینویسد. در نامه باز ابتدا سپاس خداوند را به جای میآورد و سپس آفرین به فریدون از سمت خدا میگوید. بعد عنوان میکند که سر هر دو پسر را بریده و جنگ را پیروز شده و خود نیز به دز برمیگردد.
همچنین شیروی را سوی دز سلم روانه کرد تا قنائم (خواسته) را محاسبه کند و بیاورد.
![[Pasted image 20250430022222.png]]
**دمادم**: پشت سر هم (قید تکرار)
منوچهر به طبرستان و در نهایت به پایتخت در تمیشه نزد فریدون بازگشت. با صدای کرنا و درفشهای رنگین و زر از او استقبال کردند. او نیز پیروزمندانه به همراه سپاهش وارد کاخ شد. از اسب پیاده شد، زمین را بوسید و بر تاج و تخت آفرین گفت.
فریدون روی او را بوسید و به خداوند گفت که هم به من داد دادی و هم یاور دادی. هم تاج دادی و هم انگشتری دادی. شیروی نیز با قنائم وارد کاخ شد. پس فریدون دستور داد تا همه قنائم را به سپاه ببخشند.
#باحال همه نیکنامی به و راستی // که کرد ای پسر سود در کاستی؟
![[Pasted image 20250430022903.png]]
**زنار/کمر خونین بستن**: کنایه از آماده شدن برای انتقام گرفتن
فریدون چون به آرزوی خود رسید بعد از مدتی نیز درگذشت. پس طبق سنت او راه **دخمه** کردند و به زیرش تخت عاج گذاشتند.
#باحال جهانا سراسر فُسوسی و باد // به تو نیست مرد خردمند شاد 😢
## پادشاهی منوچهر
منوچهر یک هفته بعد از مرگ فریدون مریض شد و ناراحت بود. اما بدین ترتیب منوچهر هشتمین شاه شد و کلاه کیانی را بر سر گذاشت. روزگار پادشاهی او نیز ۱۲۰ سال بود.
> **خطبه شاه**: به سخنرانی ابتدای شاه زمان تاجگذاری میگویند که در آن شاه موضع خود را مشخص میکند و میگوید چه کارهایی میخواهد انجام دهد و چه راهی را دنبال کند.
منوچهر در خطبه خود میگوید: «من منوچهر پادشاه داد و مردانگی هستم. در هم هم خشم است و هم مهر. درفش کاویانی را برفراز خواهم برد. اما با این حال خداوند را ستایش میکنم زیرا ما هر چه داریم از او داریم. هر شاهی که به مردم خود ستم کند در نزد من کافر است و من با او جنگ خواهم کرد.»
![[Pasted image 20250430025331.png]]
**بگماز**: شراب (کلمه ترکی)
پهلوانان نیز اعلام بیعت با او کردند. در این میان **سام** که بلندمرتبهترین پهلوان است، مفصل از او تشکر میکند و جایگاه او را گرامی میشمارد. همچنین به او گفت: از این به بعد رزم نوبت ماست و تو باید لذت ببری.
### گفتار اندر داستان سام نریمان و زادن زال
![[Pasted image 20250430025609.png]]
**برومند**: دارای میوه و بار، در اینجا استعاره از *باردار بودن* است. (بر: بار، میوه)
سام پهلوان، فرزندی نداشت که جوینده کام او باشد. یکی از زنان خوشچهره شبستانش باردار میشوند و یک فرزند مانند خورشید و نیکوچهر زاده میشود ولی همه موهای او سفید بود! پس تا یک هفته اصلاً سام را از این موضوع خبردار نکردند.
![[Pasted image 20250430030104.png]]
**آهو**: عیب و ایراد
**بخش**: تقدیر و قسمت
در نهایت دایه او خبر را به سام میدهد که از فرزند پاکپوری از زن ماهروی تو پدید آمده اما مانند پیرمردان مویش سفید است. سام چون او را دید سراسر ناامید شد و سوی خدا گفت:
خداوندا اگر من گناهی کردم، چرا من را اینطور عذاب میدهی؟ من چهگونه این بچه را به دیگران نشان دهم درحالی که مانند بچهٔ دیو یا پلنگ بربریست. چنین ننگی بیشتر برای من وجود ندارد.
پس سام دستور داد تا بچه را در یک کوه دور ببرند و بگذارند. از قضا در آن کوه، لانه یک سیمرغ نیز بود.
> فردوسی عنوان میکند که سام در حق بچه خود جفا کرد زیرا شیران هم که حیوان وحشی هستند با فرزند خود چنین نمیکنند و او را از خود دور نمیکنند.
چون سیمرغ به دنبال غذا برای فرزندان خود بود، آن بچه را دید که گهوارهاش خار است و دایهاش خاک و آفتاب روی سرش میتابد. پس سیمرغ بچه را به عنوان شکار و غذا برای فرزندان خود در کوه البرز برد. اما خداوند مهر این نوزاد را در دل این جوجهها قرار داد.
![[Pasted image 20250430031523.png]]
**میمزید**: میمکید
![[Pasted image 20250430031537.png]]
**غرو**: نی (استعاره از باریک بودن کمر)
پس بچه از شکار بودن تبدیل به یکی دیگر از جوجههای سیمرغ شد به طوری که سیمرغ وقتی غذا برای فرزندانش میآورد به او نیز میداد. زمانی چنین گذشت و بچه به مردی قویهیکل بدل شد.
### گفتار اندر خواب دیدن سام
سام از بزرگ شدن بچه خود آگاهی یافت. یک شب او خواب میبیند که سواری از سمت هند به پیش او میآید و مژده فرزندش را میدهد. پس وقتی بیدار شد موبدان را خواست تا خوابش را تعبیر کنند. آنها گفتند:
«ظلمی که تو به این فرزند کردی از هر حیوانی بدترست و تو با این کار نافرمانی خدا را انجام دادی. پس برو توبه کن و از خداوند طلب بخشش کن.»
![[Pasted image 20250430032811.png]]
**خنگبید**: نوعی خار سفیدرنگ
شب دیگری سام دوباره خواب میبیند که غلامی از سمت هند یک درفش بلند برفراشته و به همراه یک موبد و یک نامور سوی او میآیند. یکی از آنها به گفتار سرد به سام میگوید: چرا با بچه خود چنین کاری را کردی؟ اگر تو یک مرغ را برای دایگی فرزندت انتخاب میکنی، پس پهلوانیات چه ارزشی دارد؟ اگر ایراد انسان این است که مویش سفید باشد، تو برو خودت را نگاه کن.
![[Pasted image 20250430032938.png]]
**سماک**: نام یک ستاره
سام وقتی بیدار میشود همراهان خود را صدا میزند و به سمت آن کوه حرکت میکند. هنگام بالا رفتن در مییابد که آن کوه، کوه عادیای نیست و عظمت عجیبی دارد. او میفهمد که چنین جایی باید خانه سیمرغ باشد. اینقدر بالا رفتن از آنجا سخت بود که حیوانات هم نمیتوانستند از آن بالا بروند.
پس او پیش خداوند دعا میکند که اگر این پسر واقعاً پاک است و بدگوهر نیست پس به من کمک کن تا بتوانم از این جا بالا بروم و به او برسم.
سیمرغ که این صحنه را میبیند به فرزند سام میگوید: «پدرت سام پهلوان است و اکنون جویای تو آمده است. پس من تو را بدون بدون آزار پیش او میبرم.»
> فردوسی اشاره میکند که سیمرغ نامی که برای پسر سام انتخاب کرده **دستان** است.
اما دستان به سیمرغ گفت: «آیا از من سیر شدی؟ من خونهام اینجاست و در پر تو فر کلاه من است.»
سیمرغ چنین جواب میدهد: «تو برو زندگی پیش آدمها را آزمایش کن. من نیز یک پر خود را به تو میدهم. اگر آنها به تو بد کردند، این پر را آتش بزن. پس من همانگاه به پیشت میآیم و تو به همینجا باز میگردانم و نجات میدهم.»
پس در دستان آرام شد و قبول کرد.
![[Pasted image 20250430034346.png]]
**بسّد**: مرجان. استعاره از سرخی چیزی
وقتی سام فرزند خودش را دید که بسیار زیباست و روی سفید و سرخ دارد، دانست که فرزند اوست. ابتدا از سیمرغ تشکر کرد و سپس از فرزند خود طلب عفو خواست. لباس پهلوانی تنش کرد و از آنجا برگشتند. سپاه چون او را دیدند بسیار خشنود شدند و شهر به شادی آمد.
خبر چون به منوچهر رسید از پسر خود، **نوذر**، خواست تا دستان را بیاورد که بتواند با او سخن بگوید. چو نوذر به سام رسید خبر را به او داد. سام نیز خوشحال شد و به سمت منوچهر رفت.
> فردوسی اشاره میکند نامی که انسانها برای پسر سام انتخاب کردند **زال** است.
وقتی به پیش منوچهر رسیدند، او کلاه بزرگی بر سر گذاشت و در یک سمت قارن و در یک سمت سام کنارش بودند. دستور داد تا زال را با کلاه زرّین بیاورند. وقتی منوچهر چهره او را دید دلش آرام گرفت. به سام گفت که هیچگاه او را میازار و از او شادمان باش زیرا فر کیان و چنگ شیر دارد.
منوچهر خواست تا طالع او را ببینند. موبدان نیز گفتند که او یک پهلوان بلند آوازه در ایران خواهد شد. منوچهر از این بابت بسیار خوشحال شد و لیست بزرگی از هدایای بسیار زیاد از زر و سلاح و ابریشم آماده کرد که به سام و پسرش بدهد.
او همچنین منشور عهدی فرمانداری یک بخشی از ایران را به سام و خاندانش نیز داد. این منطقه از کاول (کابل)، دنبر و مای و هند و زاولستان است.
پس سام از منوچهر تشکرات فراوان میکند و دعای طول عمر میکند.
> فردوسی عنوان میکند که از این به بعد سام و خاندانش فرماندار این منطقه زاولستان خواهند شد.
`تا بیت ۲۱۰ پادشاهی منوچهر`