### گفتار اندر زادن منوچهر از مادر این دختر بعد از چند سال باردار شده و صاحب بچه‌ای می‌شود. بچه زاده شده‌اش بسیار شبیه به ایرج (پدربزرگش) است. به طوری که وقتی فریدون این را درمی‌یابد احساس می‌کند که ایرجش دوباره زنده شده است. پس رو به خداوند کرد و او را شکر کرد. پس بینایی فریدون به اون بازگشت. فریدون وقتی نوزاد را دید با خود گفت چه‌قدر چهره‌اش شبیه به من است. پس او را **منوچهر** نامید. > در این‌جا فردوسی دوباره یک داستان برای نام‌ها می‌سازد که واقعیت ندارد و جنبه ادبی دارد. مانند نام سلم. > معنی واقعی نام منوچهر، مینوچهر است: مینو (بهشت) + چهر (نژاد) ![[Pasted image 20250420003442.png]] **زبرجد**:‌ نوعی یاقوت زرد فریدون تمام تلاش خود را برای پرورش منوچهر انجام داد تا تمام فنون و هنرهای پادشاهی را یاد بگیرد. وقتی منوچهر بزرگ‌ شد، دل سپاه نیز با او هماهنگ شد. پس تخت زرین، گرز گران، گنج‌های کهن، دیبه رنگی و خیمه‌های پلنگی به او دادند. > در این‌جا فردوسی برای اولین بار نام پهلوانان (سرداران سپاه) لشکر یا می‌آورد و در داستان از آن‌ها استفاده می‌کند. بعد‌ها نیز فردوسی این روند را برای پادشاهان دیگر استفاده می‌کند. جشن بزرگی برای تاج‌گذاری منوچهر برپا می‌شود. سپه‌داران او **قارن کاویان** (فرزند کاوه)،‌ **شیروی** و **اندیان** هستند. ![[Pasted image 20250420004737.png]] **نبشته**: تقدیر **بوش**: اسم مصدر از بودن **هزبر**: شیر سلم و تور وقتی این موضوع را فهمیدند احساس خطر کردند. چاره را در این دیدند که نامه‌ای به پدر بنویسند و از او طلب بخشش بکنند زیرا این تنها راه چاره‌شان بود. پس فرستاده‌ای چیره‌زبان به همراه مقدار زیادی طلا و گنج به سمت پدر فرستادند. متن پیام‌ آن‌ها به پدر چنین بود: کاری که ما کردیم تقدیر ما بود و ما تقصیری نداشتیم. از آن‌جایی که پدر نمی‌تواند ببیند به جای این که خود بیاییم پیامی آورده‌ایم. ما از پدرمان درخواست بخشایش داریم. اگر ما را ببخشی، ما منوچهر را نیز تکریم می‌کنیم و در جنگ‌ با دیوان همراهی می‌کنیم و تاج و تخت خود را نیز به او خواهیم داد. #باحال چه گفتند دانندگان خرد // که هر کس که بد کرد کیفر برد مانند فرستاده قبلی، دوباره وقتی این فرستاده به قصر فریدون می‌رسد، جلال و جبروت این کاخ او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و می‌بیند که منوچهر از طرفی شیر و پلنگان بسته دارد و از طرفی زنده‌پیلان جنگ دارد. **شاپور** نیز یکی دیگر از سرداران منوچهر است که در آن‌جا حضور دارد. ![[Pasted image 20250420005825.png]] **رهی**: بنده،‌ غلام فرستاده سلم و تور پیام خود را گفت و خواست که منوچهر را برای تکریم ببرد. فریدون در جواب می‌گوید: چه‌گونه می‌توان خورشید را پنهان کرد؟ زیرا پلیدی سلم و تور مانند خورشید عیان شده است. شما اگر مهر و محبت به منوچهر دارید، آن‌ مهر را به پدربزرگش نشان دادید که تنش را به کام گرگ و پلنگ دادید. الان نیز که کارتان با ایرج تمام شده، می‌خواهید با منوچهر دشمنی کنید... ...این بار منوچهر به سمت شما نمی‌آید مگر با زره زرین و سپاه عظیمش. سپهدار او قارن است و شاپور پشت سپاهش را دارد. **یادخسرو** به رکاب او نیز می‌آید و شیرو راهنمایش است. **سرو** نیز مانند دست دیگر او است. همچنین **سام نریمان** و **کرشاسپ جم** نیز با او هستند... > [!info] > نام سرداران سپاه منوچهر به ترتیب اهمیت: > 1. قارن > 2. سام نریمان > 3. کرشاسپ جم > 4. شاپور > 5. شیروی > 6. اندیان > 7. سرو > 8. یادخسرو ... و دوم این که شما بخشش کارتان را باید از خدا بخواهید. من فقط می‌خواهم انتقام پسرم را از شما بگیرم. همچنین شما که چنین گنج و طلا فرستادید، فکر می‌کنید می‌توانید سر پسر را از پدر بخرید؟ ما به این‌ها نیازی نداریم. تو (فرستنده) نیز برو و این جواب‌ها را به آن‌ها بگو. #باحال که هر کس که تخم جفا را بکشت // نه خوش روز بیند، نه خرم بهشت ![[Pasted image 20250420011607.png]] **ستاره**: در این‌جا استعاره از خیمه بزرگ شاهی است. فرستاده از این موضوع بسیار ناراحت شد و به سمت سلم (خاورخدای) رفت تا جواب فریدون را به او بدهد. ![[Pasted image 20250420012109.png]] **بروی**: ابرو سلم و تور از فرستاده خواستند که اوضاع آن‌جا را برایشان شرح دهد. چه‌قدر فریدون منوچهر را دوست دارد؟ چه‌قدر گنج دارند؟ سرداران سپاهش کیست؟ پس فرستاده همه آن‌ها را به تفسیر شرح داد. او گفت که نیز همه آن‌ها می‌خواهند جنگ کنند. تور به سلم گفت که ما باید در جنگ پیش‌دستی کنیم زیرا به نظر می‌رسد منوچهر قدرت زیادی دارد و تا وقتی بزرگ‌تر نشده شانس ما را بیشتر می‌کند. پس دو سپاه بسیار بزرگ پدید آوردند و به همراه کینه دلشان به سمت ایران حرکت کردند. ### گفتار اندر آمدن سلم و تور به جنگ آفریدون ![[Pasted image 20250420013941.png]] **بادافره**: عقوبت **تفسیده**: گداخته وقتی فریدون از لشگرکشی اطلاع می‌یابد، به منوچهر می‌گوید که باید از هامون سپاه خود را بیاراید و به زودی دست به کار بشود زیرا آهن وقتی هنوز گذاخته است می‌تواند شکل بگیرد و اگر زمان سپری شد کارکرد خود را از دست می‌دهد. لشگر به فریدون می‌گوید که من با کینه‌خواه خواهم جنگید و گرد سیاهی برارم که خورشید سیاه به نظر برسد. پس چنین کرد. اسب‌های تازی و فیل‌های دارای زره‌اش صف کشیدند و از تمیّشه به هامون (دشت) رهسپار شدند. ![[Pasted image 20250420014718.png]] **میمنه**: سمت راست لشگر (سمت چپ نیز *میسره*، وسط لشگر *قلب*، جلودار لشگر *طلایه* و پشت لشگر *کمین‌ور* نامیده می‌شود) | | جلو سپاه | | | ----- | -------- | ----- | | | طلایه | | | میسره | قلب | میمنه | | | کمین‌ور | | سواران جنگی او ۳۰۰ هزار بودند که همه کین ایرج را در دل داشتند. در میانشان درفش کاویانی و به چنگشان شمشیر بنفش بود. سمت راست لشگر را به سام و قباد داد. سمت چپ لشگر را به کرساشپ داد. و خود منوچهر و سرو در وسط لشگر بودند. همچنین جلودار لشگر را نیز به قباد داد. پشت لشگر را نیز **تلیمان‌ نژاد**‌ها پشتیبانی می‌کردند. قباد که طلایه‌دار است به سپاه تور می‌رسد. تو به او می‌گوید که برو به منوچهر بگو ایرج فقط یک دختر داشته. تو چه‌طور می‌گویی که پسر او هستی؟ > در این‌جا هدف تور فقط توهین ناموسی به منوچهر است و می‌خواهد او را حرام‌زاده خطاب کند. قباد به او گفت من پیام تو را می‌رسانم ولی شماها وقتی هیبت سپاه را ببینی از گفتار خودت می‌ترسی و چنان گریه می‌کنی که فرق روز و شب و فرق پستی و بلندی را نخواهی دانست و دل و مغزت از نهیب دریده می‌شود. قباد وقتی این سخن را به منوچهر گفت، او خندید گفت همه می‌دانند که من از خون ایرج‌ام و فریدون فرخ آن‌را گواهی می‌دهد. من نیز در میدان جنگ نشان می‌دهم که نژاد هر کس چیست و انتقام پدر خود ایرج را از آن‌ها می‌گیرم. سپس فرمود که سفره پهن کنند و غذا بخورند. سپس قارن به همه گفت که ما به جنگ اهریمنان می‌رویم و باید خیلی مواظب باشیم و از شاه محافظت کنیم. در این جنگ هر کس کشته شود به بهشت می‌رود. هر کس که از لشگر چین و روم بکشد، نام نیکش تا همیشه جاوادان خواهد بود. پس همه در جای خود قرار بگیرید و پای جای یکدیگر هم نگذارید. پس همه بزرگان صف کشیدند و گفتند ما بنده شاهیم و اگر او فرمان دهد زمین را از خون مانند رود جیحون می‌کنیم. ![[Pasted image 20250420021047.png]] **بَرنَوشتَن**: برنوردیدن، تاخت زدن، شخم زدن پس به خیمه خویش بازگشتند و آن‌جا نقشه کشیدند. وقتی شب شد، آن‌ها جنگ را آغاز کردند و به سمت دشمن شبیخون زدند. از شدت خون زمین مانند دریای نیل شد. آن‌ها تمام دشت را طی کردند و در بیابان دریای خون درست شد مانند این‌که لاله روی زمین روییده است. وقتی که خورشید تابید، آن‌ها نیز ناپدید شدند. #باحال زمانه بیکسان ندارد درنگ // گهی شهد و نوش‌ست و گاهی شرنگ دل سلم و تور از این غم شکست به جوش آمد. تا شب آن روز کسی جنگی انجام نداد. ولی ظهر فردای آن روز سلم و تور گفتند که امشب ما نیز شبیخون می‌کنیم. چون شب شد آن‌ها لشگرشان را بیاراستند. ولی کاراگهان (جاسوسان) منوچهر این موضوع را فهمیدند و خبرش را به او رساندند تا چاره‌ای بیاندیشد. ![[Pasted image 20250420022051.png]] **میغ**: ابر منوچهر لشگر را به قارن سپرد و خود با ۳۰ هزار به سمت یک کمین‌گاه رفت. وقتی تور با ۱۰۰ هزار سرباز شبیخون زد، با لشگر آماده قارن روبرو شد و ناچار وارد جنگ با او شد. در این حین لشگر منوچهر نیز از کمین‌گاه بیرون آمد و لشگر تور را غافل‌گیر کرد. منوچهر در این‌جا یک نیزه به سمت تور پرتاب کرد و این نیزه به پشت تور افتاده شد و تور زمین خورد. پس منوچهر سرش را از تنش جدا کرد و به لشگر خویش بازگشت. ### گفتار اندر نامه فرستادن منوچهر بنزد یک شاه آفریدون منوچهر نامه‌ای به فریدون فرستاد و شرح ما وقع کرد. ابتدا از خداوند و سپس به شاه آفریدون سپاس گفت. سپس گفت که ۳ جنگ با آن‌ها داشته و شبیخون‌شان را با کمین‌کردن شکست داده. سپس نیزه‌ای به تور زده و او را کشته و مانند سر یک اژدها قطع کرده. سپس همانند ایرج، سرش را در یک تابوت زر به سمت او فرستاده. وقتی فریدون این نامه را دریافت کرد خداوند را شکر گزاشت. ![[Pasted image 20250420023308.png]] **حِصن**: قلعه سلم وقتی از کشته شدن برادرش باخبر می‌شود به سمت یک قلعه در الان (منطقه‌ای در قفقاز) فرار می‌کند. وقتی می‌بینند سلم دیگر حضور ندارد، قارن متوجه می‌شود که سلم به سمت حصن خود می‌رود و در میابد اگر به آن‌جا برسد، شکست دادن او سخت می‌شود. او به سمت منوچهر رفت و گفت من چاره این موضوع را می‌دانم. تو یک لشگر کوچک به من بده و انگشتری تور را نیز به من بده. من نیز به همراه گرشاسپ به سمت حصن می‌رویم. از این موضوع نیست به کسی چیزی نگو. او می‌خواست که با انگشتری تور به عنوان یک پیام‌بر وارد دز شود. وقتی به آن‌جا شد شمشیر و پرچم را بیرون بیاورد و سپاهیان بیرون نیز جنگ را شروع کنند. > کلمات **دز** یا **شیراوزن** شکل عربی کلمات **دژ** یا **شیراوژن** نیستند. بل‌که شکل قدیمی فارسی آن‌ها هستند که از زبان پهلوی به فارسی دری رسیده است و تلفظ هر کدام با «ز» یا «ژ» صحیح است. ![[Pasted image 20250420025823.png]] **قار**: شکل دیگر قیر. استعاره از سیاهی پس قارن چنین کرد و توانست با این کلک دزدار را گول بزند و وارد دز شود. چو شب شد قارن یک درفش را سوی ماه پدیدار کرد. وقتی شیرو و بقیه لشگر آن درفش را دیدند از در وارد شدند و تیغ کشیدند. آن‌ها ۱۲ هزار سربازشان را کشتند به طوری که دریا قیرگون شد و در نتیجه قلعه فتح شد ولی خبری از سلم پیدا نکردند. قارن به پیش منوچهر برمی‌گردد و آن‌چه اتفاق افتاد را به او گفت. منوچهر به او آفرین گفت. سپس منوچهر گفت وقتی تو نبودی یک لشگر جدید از نوه ضحاک، **کاکوی** با ۱۰۰ هزار سرباز به ما حمله کرد و چندی از سپه‌داران من را نیز کشت. سلم پیش آن‌هاست و اکنون که لشگر جدید پیدا کرده می‌خواهد حمله کند. قارن به منوچهر گفت نگران نباش زیرا هماورد تو در جهان وجود ندارد و نگران کاکوی نباش زیرا من به سمت دزهوخت‌کنگ می‌روم و او را می‌کشم. اما منوچهر قبول نکرد و گفت اکنون زمان نبرد من پدید آمده است. منوچهر خود به جنگ با کاکوی رفت. همه جا خروش برامد و کاکوی نیز مانند یک نره دیو به پیکار منوچهر آمد و هر دو مانند دو فیل با هم جنگیدند. کاکوی یک نیزه به کمر منوچهر زد و باعث شد زره او بیوفتد. منوچهر نیز یک تیغ به گردنش زد و جوشن کاکوی پاره شد. تا نیم‌روز آن‌ها جنگ کردند. منوچهر در نهایت پای او را گرفت و روی زمین انداخت و با شمشیرش او را کشت. پس سلم دیگر پشتیبان خود را از دست داد و به سوی حصار فرار کرد. به دلیل زیادی جسدها روی زمین اسب‌ها نمی‌توانستند حرکت کنند پس منوچهر خود به دنبال سلم رفت. وقتی به او رسید به او گفت: برادرت را کشتی تا تاج دست بیابی. اکنون که تاج را داری چرا فرار می‌کنی؟ درختی که از روی پلیدی کاشتی اکنون به بار رسیده و کنار تو ایستاده. پس منوچهر به سمت او تاخت و با یک حرکت سرش را از تنش جدا کرد و دستور داد تا سرش رو روی نیزه بزنند.