### گفتار اندر بخشکردن آفریدون جهان را بر پسران
فریدون قلمرو خود را به سه قسمت تقسیم کرد و هر کدام را به یک پسر داد. قلمرو غرب و روم را به سلم داد. شرق که کشور ترکان و چین است را به تور داد. که بعد از آن، آنجا را **توران** خواندند. پس منطقه ایران و اعراب (دشت نیزهوران) را به ایرج داد.
> توران قلمرو افسانهای است و در واقعیت این اسم وجود نداشته است. در شاهنامه *ترک* و *تورانی* را جابهجای یکدیگر قرار میدهد.
> فردوسی عنوان نمیکند که فریدون چه موقع پادشاه کل جهان شده است. در شاهنامه چنین مصداقی دیگر نداریم که یک شاه «واقعاً» پادشاه کل جهان شده باشد.
زمانی گذشت و فریدون نیز سالخورده شد و فتنهها نیز آغاز شد.
برادر بزرگتر، سلم، از تقسیمی که انجام شده بود راضی نبود زیرا تخت زرین (استعاره از ایران) به کوچکترین برادر داده شده بود. پس نامهای به تور نوشت و افکار خود را به او شرح داد که آنان میبایستی جای ایرج میبودند.
![[Pasted image 20250416143940.png]]
![[Pasted image 20250416143950.png]]
**کَبَست**: نوعی زهر
**بَسیچیدن**: مقدمات کاری را انجام دادن. (میتواند استعاره از شروع لشگرکشی باشد.)
وقتی نامه به دست تور رسید، فرستاده او مغز تور را پر از باد کرد. پس تور نگرانیای که سلم داشت را با خشم بیشتر تایید کرد و گفت پدر ما در این تقسیم گول زد. پس ما باید حتماً کاری بکنیم.
![[Pasted image 20250416144438.png]]
**تیزویر**: باهوش، باخرد
سلم و تور یک موبد باخرد را انتخاب کردند که پیغام خود را به پدرشان برساند. آنها در این پیغام گفتند: ما فرزندان ارشد هستیم و نیابت باید به ما برسد. این طریقی که تو کشور را بخش کردی ناعادلانهست.
سپس آنها پدر را تهدید کردند که اگر خواسته آنها را براورده نکند، لشگریان شرق و غرب را متحد میکنند و به ایرج حمله میکنند.
![[Pasted image 20250416145239.png]]
![[Pasted image 20250416145250.png]]
**زَنده**: استعاره از بزرگ (زنده پیل: پیل بزرگ)
**پَسود**: مالید
پس موبد فرستنده به سمت فریدون حرکت کرد. وقتی به قصر رسید شکوه و عظمت قصر و اطرافیان اون او را دید و مجذوب جلال این قصر شد. آمدن یک فرستاده را به فریدون اعلام کردند و فریدون به نزد او ظاهر شد. فرستنده چون ظاهر پر جبروت شاه را دید شرم کرد. پس سجده کرد و زمین را بوسید.
فریدون از او حال پسران خود را جویا شد.
پس او گفت که من برای شاه جهان یک ناسزا آوردهام. فرستنده آن پرخشم بوده و من بیگناهم. و پیام را در کمال ادب عنوان کرد.
#باحال: به بالا چو سرو و چو خورشید روی // چو کافور گِردِ گل سرخ، موی
![[Pasted image 20250416150344.png]]
**انوشه**: جاودان
فریدون وقتی این را بشنید مغزش به جوش آمد. پس در خطاب به آنها گفت:
آفرین که ذات خودتان را رو کردید. من که برترین بودم زمانه پیرم کرد و خمانیده شدم. شما هم پایدار نخواهید بود و خمانیده خواهید شد. به نام خداوند قسم میخورم که من به شما بد نکردم. بر اساس طالع و بختتان زمین را بخشش کردم، نه بر اساس باد. من هیچوقت بدی فرزندانم و بقیه را نخواستهام. ولی اهریمن دلهای شما را به کژی و تاری کشیده.
هر کاری که کنید به خودتان برمیگردد. میترسم که در این جنگ شما کشته شوید زیرا کسی که برادر خود را بفروشد عاقبت خوبی ندارد.
پس فریدون اینها را گفت و فرستنده را به سمت سلم روانه کرد.
#باحال: یکی داستان گویم ار بشنوید // همان بر که کارید خود بدروید
سپس فریدون ایرج را خواست و جریان پیش آمده را برای او تعریف کرد. او گفت که برادرانت به سرزمینهایی رفتنهاند که در آنجا خلق و خوی درشتی و بینزاکتی پیدا کردهاند. سپس به ایرج گفت که به زودی لشگر خود را جمع کن و آماده مقابله باش. اگر زود کار خود را جمع کنی تو شام را میخوری وگرنه خودت شام آنها میشوی.
اما ایرج جور دیگری فکر میکند. به پدر میگوید که همانند ما که روی همدیگر تیغ بکشند زیاد بودهاند. اگر این درخت کینهتوزی کاشته شود تا همیشه از آن خون خواهد چکید. اگر به من اجازه دهی، من بدون لشگر پیش آنها میروم و با آنها صحبت میکنم. در صحبتهایم از جمشید به آنها خواهم گفت که به یاد بیاورید که او چگونه بعد از مغرور شدن، مغلوب شد.
اگر این پادشاهی من به دشمن شدن برادرانم با من ختم شود، من اصلاً این پادشاهی را نمیخواهم و آنها به آنها میسپارم.
#باحال: به آغاز گنجست و فرجام رنج // پس از رنج، فتن زجای سِپَنج
اما فریدون به او گفت: با اینکه تو خوبی و مهر بین برادرانت را میخواهی اما آنها جانی شدهاند. جانی نیز وقتی خردمند نزدیک او میرود برایش فرقی نمیکند و او را میکشد.
اگر تو میخواهی بروی، گروهی را نیز با خود ببر. من نیز نامهای به آنها مینویسم. امیدوارم این نامه حداقل تن تو سالم نگه دارد.
### گفتار اندر نامه فرستادن شاه آفریدون به سلم و تور
فریدون ابتدا نامه خود را به ستایش پروردگار و بعد ستایش پسرانش آغاز کرد. گفت دوست دارم فرزندانم در آرامش و ناز باشند زیرا ما رنج زیادی را قبلاً متحمل بودیم. سپس به آنها گفت که برادرتان ایرج مهر زیادی به شما دارد و میخواهد بخاطر شما تخت پادشاهی را رها کند. شما هم از خر شیطون پایین بیاین. 🤣
او را مانند مهمانی گرامی بدارید و چند روز کنار همدیگر بخورید و تن پرورده کنید. سپس او را به پیش من بازگردانید.
#باحال: نمایندهٔ شب به روز سپید // گشایندهٔ گنج پیش امید
پس ایرج به سمت خیمهگاه لشگر تور راهی شد. وقتی به آنجا رسید. لشگریان شرق و غرب او را درمیابند. وقتی او را میبینند دلشان به ارادت به او میرود طوری که هر دو لشگر یکی شدند تا به او خدمت کنند.
سلم از این موضوع بسیار نگران میشود و به تور میگوید: ما باید کار ایرج را یکسره کنیم وگرنه ایرج نهتنها پادشاهی ایران رو نگه میدارد بلکه پادشاهی ما نیز از بین میرود و لشگریان خود را از دست میدهیم.
![[Pasted image 20250416154335.png]]
**گرازان**: با تکبر راه رفتن
صبح فردا، دو برادر به سمت خیمه ایرج رفتند. ایرج چو آنها را دید، به پیش آنها از روی مهر دوید و آنها را دعوت کرد. تور به ایرج گفت: تو چگونه و چرا با این که از ما کوچکتر هستی شاه ایران هستی و ما در شرق و غرب باید زجر بکشیم؟
ایرج گفت: ای برادر، اگر توی کامجوی هستی من پادشاهی ایران را نخواهم و آنها به تو میدهم. من نمیخواهم که این پادشاهی باعث جنگ بین ما بشود.
#باحال: بزرگی که فرجام او بتّریست // بران برتری بر بباید گریست
تور وقتی سخن برادر را شنید خشمگین شد زیرا «راستی» پیش او ارجمند نبود. پس آن کرسی زر را بلند کرد و به سر ایرج زد. ایرج از او زینهار خواست و به او گفت:
چگونه نه ترس از خدا داری و نه شرم از پدر؟ چهگونه جان داری و جانستانی میکنی؟ تو کشور میخواستی، آنها گرفتی. خون من را مریز و با خداوند ستیز نکن.
> بیت معروف «مکش موری که روزیکش است» در این جا آمده است. بعدها سعدی در بوستان به نقل از فردوسی میگوید: «میازار موری که دانهکش است».
![[Pasted image 20250416155707.png]]
**موزه**: چکمه
تور وقتی حرفهایش را شنید، پاسخ نداد. خنجر خود را از چکمهاش بیرون کشید و ضربه به ایرج زد. خون از چهره ایرج روان شد و در نهایت **کشته شد**.
![[Pasted image 20250416161344.png]]
**شد**: کشته شد
**نیازی**: عزیز (صفت)
دو برادر سر ایرج را بریدند و آنرا نزد فریدون فرستاند و گفتند: حالا روی این سر تاجی میخواستی را بگذار و به او تخت ببخش. پس آنها دیگر نیاز به جنگ نمیبینند و به مقر پادشاهی خودشان برمیگردند.
![[Pasted image 20250416162023.png]]
**تَبیره**: طبل
وقتی فریدون شنید ایرج بازمیگردد دستور داد آنجا را آذین ببندند و طبل بزنند و مهیای پذیرش ایرج شوند.
ناگهان یک فرستاده با گرد تیره از راه میرسد که یک تابوت زر اندر میان دارد. او با دلی سوگوار خبر کشته شدن ایرج را به فریدون میدهد. فریدون باور نمیکند و دستور میدهد تا تابوت را باز کنند و پرنیان (پارچه ابریشمی) را کنار بزنند.
وقتی سر ایرج را در تابوت میبیند از اسب به پایین پرتاب میشود. همه چهرهها سیاه میشود و سپاهیان جامه چاک میدهند.
#باحال:
مبر خود به مهر زمانه گمان // نه نیکو بود راستی در کمان (آسمان)
چو دشمنش گیری نُمایدت مهر // وگر دوست خوانی نبینیش چهر
فریدون به همراه سر ایرج به سوی باغ ایرج رفت که قبلاً آنجا جشنگاه او بود. فریدون به سر ایرج نگاه کرد و سپس به حوض و سروی که آنجا بود نگاه کرد. پس آن باغ را سوزاند. باغ میسوخت و فریدون گریه میکرد و موی میکند.
سر ایرج را کنار خود گذاشت و سر خود را به کنار خداوند. پس گفت: به این بیگناه که کشته شده نگاه کن. از تو میخواهم که داغ همیشگی به جگر قاتلانش بدهی که بخشایش از آنها دور باشد. از تو میخواهم به من عمر دهی تا کسی از تخم و خون ایرج ببینم تا کینه پدرش را باز میستاند. بعد از آن مرا بکش.
سپس آنقدر همانجا نشست و گریه کرد که علف زیر پاش سبز شد. فریدون از شدت گریه نابینا میشود. خطاب به سر ایرج گفت: جوری که کشته شدی، هیچکدام از شاهان کشته نشدند. اهریمن سرت را برید و تنت را به کام شیران داد. همه مردم کشور به تیمار شاه آمدند و روزگاری را گذراندند.
> در اینجا سوگ فریدون رو فردوسی واقعاً زیبا توصیف میکنه. اگر تونستین بخونینش.
> 😭
بعد از مدتی فریدون از شبستان ایرج کنیزش را به نام **ماه آفرید** دید که باردار است. فریدون خوشحال شد و امیدوار بود که فرزندش پسر باشد تا بتواند انتقام پدر را بگیرد. ولی فرزند زاده شده دختر بود. وقتی او بزرگ شد فریدون نامش را **نیا** خواند و او را به کسی به نام **پشنگ** شوهر داد.
> **یادآوری**: مادر سلم و تور *شهرناز* بود و مادر ایرج *ارنواز* بود. در داستانهای ضحاک و حمله فریدون، ارنواز خواهری است که بیشتر صحبت میکند و فصیحتر است. ایرج نیز این خلصت را از مادر خود به ارث برده بود.