## ضحاک
فردوسی عناون میکند که در دوران پادشاهی ضحاک کردار فرزانگان گم میشود؛ جادو جای خود را به هنر میدهد و دست دیوان بر بدی دراز میشود.
ضحاک دستور داد که دو خواهر پاکدامن جمشید به نامهای **شهرناز** و **ارنواز** را به قصر خود بیاورند. سپس آنها را به عقد خود در آورد و به آنها کژی و بدخویی آموخت.
همچنین هر شب دو جوان از طبقات مختلف جامعه را میکشتند و مغز ایشان را خورش مارهای ضحاک میکردند.
> شاهنامه به درجات اجتماعی مختلف اعتقاد دارد. یکی از این درجات *پهلوانان* هستند. پس در شاهنامه پهلوان بیش از این که معنی جنگآوری باشد، یک مقام موروثی است.
![[Pasted image 20250407161357.png]]
**خوالیگری**: آشپزی
**آوری**: حتماً، قطعاً (قید تاکید)
دو نیکوسرشت به نامهای **اَرمایل** و **گَرمایل** تصمیم گرفتند که دربار ضحاک بروند و در آنجا آشپز بشوند تا بتوانند از دو جوانی که هر شب کشته میشود، یکی را نجات دهند.
![[Pasted image 20250407162245.png]]
**روزبان**: نگهبان، جلاد
این دو آشپز جدید هر شب وقتی که جوانان از دست نگهبان به آنها میرسید، یک نفر را آزاد میکردند. مغز آن نفر دیگر را با مغز یک گوسفند مخلوط میکردند و به ضحاک میدادند. هر ماه ۳۰ نفر از این جوانان زنده میماندند.
تعداد نجات یافتگان به ۲۰۰ که رسید، به آنها چند بز و میش دادند و آنها را راهی صحرا و دور از شهر برای چوپانی کردند. شاهنامه عنوان میکند که *کردها* از همین نجاتیافتگان نژاد دارند.
> *کرد* در شاهنامه به معنای اقوام عشایرنشین منطقه زاگرس است.
در ادامه فردوسی دو عادت ضحاک را عنوان میکند که هر چندمدت یک بار انجام میداد:
1. یکی از سرداریان سپاه خود را بیدلیل میکشت.
2. یک دختر پاک را از یک خانواده محترم میگرفت و به کنیزی خود در میآورد.
### گفتار اندر خواب دیدن ضحاک
وقتی ضحاک ۴۰ سال از عمرش باقی مانده بود و در یک شب که به پیش ارنواز به خواب بود، یک کابوس میبیند:
![[Pasted image 20250407163343.png]]
**گرزهٔ گاوسار**: گرزی که سرش شبیه گاو است.
**دوال**: تسمه. دوال کشیدن کنایه از اسیر کردن است.
سه مرد جنگی (که یکی کوچکتر و دو نفر بزرگترند) به پیش ضحاک میآیند. آن که کوچکتر است با یک گرز گاوسار به سر ضحاک میکوبد.
سپس ضحاک را به دوال میکشد. - کنایه از اسیر کردن. و او را تا به کوی دماوند میکِشد.
![[Pasted image 20250407163750.png]]
**پتیاره**: بلا، مصیبت
ارنواز که تشویش شاه را دید، به او گفت: همهٔ جهان به فرمان تو هستند. تو نباید در خانه خود بترسی. به ما مشکلت را بگو تا برای آن چارهای پیدا کنیم.
پس ضحاک خواب خود را به ارنواز تعریف کرد. ارنواز به شاه گفت: دستور بده از هر کشور اخترشناسان و افسونگران و بزرگان بیایند و درمورد خواب تو تحقیق کنند تا چه چارهای میشود پیدا کرد.
فردای آن شب ضحاک همه آنها را جمع میکند و از آنها میپرسد: پایان کار من چهگونه خواهد بود؟
و آنها را تهدید کرد که اگر این راز را با او نگویند، دچار سرنوشت شومی میشوند.
چون طالع ضحاک بد بود، موبدان تا ۳ روز نمیدانست چه چیزی به او بگویند و از گفتن میترسیدند. ضحاک در روز سوم دوباره آنها را تهدید کرد. روز چهارم، فردی خردمند به نام **زیرک** خبر را به او اینگونه میگوید:
مرگ از آن همهست. بسیاری پادشاه قبل تو آمدند و بسیاری پادشاه هم بعد تو میآیند. تو نیز خواهی مرد. یک نفر به نام **آفریدون** (همان فریدون) تو را میکشد. او گرز گاوسار به سر تو میکوبد و تو را به کوه دماوند میبندد. البته او هنوز از مادر زاییده نشده. او به مردی که برسد، تو را خواهد کشت.
ضحاک: چرا او میخواهد من را اسیر کند؟ مگه من چهکارش کردم؟
زیرک: او میخواهد انتقام پدرش را از تو بگیرد. تو در آینده پدر او را میکشی. همچنین او یک گاو دارد که مانند دایه از او مراقبت میکند. تو آن گاو را هم میکشی.
ضحاک همان لحظه از ترس و خشم از هوش میرود. زیرک نیز تا به هوش آمدن ضحاک از آنجا فرار میکند. ضحاک به هوش که میآید دستور میدهد جستوجو را برای یافتن فریدون آغاز کنند.
### گفتار اندر زادن فریدون از مادر
فریدون وقتی از مادر زاده شد، فرّه جمشید از او تابید. زایش او مانند باریدن باران به زمین پربرکت بود.
#باحال: جهان را چو باران به شایستگی // روان را چو دانش به شایستگی
همچنین یک گاو زیبا و مثالنزدنی به نام **برمایه** از مادر جدا شد که رنگش مانند طاووس بود. هر موی او رنگی متفاوت داشت.
![[Pasted image 20250407170814.png]]
**پاره**: پول
پدر فریدون **آبتین**، روزی به دست روزبانان اسیر میشود و در نهایت کشته میشود. مادر فریدون **فرانک** تصمیم میگیرد تا فریدون را از آنجا دور کند. آنها به دشتی میرسند که برمایه نیز آنجاست. به نگهبان این مرغزار میسپارد که از این بچه مراقبت کند و شیر آن گاو را به وی بخوراند.
سه سال گذشت و فریدون شیرخوارگیاش را با گاو برمایه سپری میکند. ضحاک در این حین جستوجوهایش بیشتر میشود و به دنبال تمام گاوها میرود. آوازه این گاو خاص هم پیچیده بود.
فرانک تصمیم میگیرد که به دنبال پسر خود بیاید و او را به به سمت هندوستان (شرق) برود. اما در نهایت به البرزکوه فرار میکنند.
> در شاهنامه کلمه البرز به معنای کوه بلند است و ممکن است معنی رشتهکوه البرزی امروزی نباشد. همچنین یک کوه دیگری به نام البرز در کنار شهر بلخ وجود دارد که ممکن است منظور شاهنامه آن کوه باشد.
![[Pasted image 20250407171701.png]]
**نوند**: اسب
**غُرم**: بز کوهی
فرانک به کوه که رسید یک انسان وارسته و تارک را پیدا کرد. پسر خود را به او سپرد و گفت روزی او ضحاک را خواهد کشت و تو باید از او نگهداری کنی. آن فرد نیز قبول کرد.
ضحاک در این حین گاو برمایه را پیدا کرد و کشت. او تمامی چارپایانی که در این دشت میدید میکشت. ضحاک به دنبال خانه فریدون رفت ولی کسی را آنجا پیدا نکرد. پس آن خانه را آتش زد و خراب کرد.
وقتی فریدون ۱۶ ساله شد از البرزکوه به پیش مادر برگشت. از مادر خواست تا درباره پیشینه خود به وی بگوید. مادر نیز تمام داستان پدر و گاو برمایه و غیره را برای او تعریف میکند. فرانک میگوید که پدرت آبتین از نسل طهمورت بوده است. همچنین به او توضیح میدهد که تو برگزیده شدی تا ضحاک را از بین ببری.
![[Pasted image 20250407172912.png]]
**نَبید**: شراب
فریدون خشمگین شد و گفت من همین الان میروم و ضحاک را میکشم. فرانک اما او را نصیحت کرد که راه و رسم کین اینگونه نیست و باید فعلاً صبر کنی.
### اندر گفتار داستان کاوه آهنگر
در اینجا فردوسی یک داستان موازی را روایت میکند که در نهایت جرقه قیام فریدون علیه ضحاک از آن بلند میشود.
![[Pasted image 20250407173346.png]]
**محضر**: استشهاد نامه، چیزی که بقیه بر آن گواهی میدهند.
ضحاک اطرافیان خود را جمع کرد و به آنها گفت که من دشمنی دارم که اکنون خرد است ولی من میخواهم آنرا جدی بگیرم. پس باید لشکر خود را قویتر کنم و برای او آماده شوم. من برای کار نیاز دارم همه حاکمان محلی با من همپیمان شوند و محضر را امضا کنند.
همزمان در همان جلسه داد و فریاد یک انسان ستم دیده به گوش میرسد. ضحاک نیز برای تزویر دستور میدهد تا او را بیاورند تا به او کمک کند. این فرد ستم دیده **کاوه دادخواه** بود.
کاوه نارضایتی خود را از وضع کشور اعلام میکند و میگوید فرزندش را میخواهند خوراک مارهای ضحاک کنند. ضحاک نیز دستور میدهد تا فرزندش را آزاد کنند تا بتواند نیز از او امضا برای محضر بگیرد.
اما کاوه نهتنها این محضر را امضا نمیکند بلکه بقیه جمع حاضر را *پایمردان دیو* خطاب میکند. سپس محضر را پاره کرد، زیر پا له کرد و از قصر ضحاک به بیرون رفت.
![[Pasted image 20250407175133.png]]
**همالان**: همسطحان
بزرگانی که آنجا حضور داشتند از این واقعه تعجب کردند. از ضحاک پرسیدند چرا این جوانی که در سطح تو نبود و به این شکل سخن گفت و چنین بیحرمتیای انجام داد را به سزایش اعمالش نرساندی؟
ضحاک پاسخ میدهد: هنگامی که من صدای او را شنیدم و او را دیدم، چنان ترسیدم که انگار کوهی از آهن میان من و او قرار گرفت طوری که اصلاً نمیتوانستم به او نزدیک شوم.
کاوه سپس به بازارگاه برمیگردد. چرم پیشبند آهنگری خود را سر نیزه میکند و علم قیام علیه ضحاک را برپا میکند. او مردم را میخروشاند که علیه ضحاک به پا خیزند. مردم زیادی نیز همراه او میشوند و به سمت فریدون میروند.
![[Pasted image 20250407180444.png]]
**شید**: خورشید
فریدون پرچمی که کاوه سر نیزه کرده است را به رنگهای زیبا میآلاید و جواهر به آن میبندد. رنگ زرد، سرخ و بنفش به آن اضافه میکند. این پرچم **درفش کاویانی** نام دارد که بعدها پرچم رسمی ایران میشود و پادشاهان بعدی نیز به آن جواهر اضافه میکنند.
در اینجا داستان کاوه آهنگر تمام میشود و نقشی ندارد. در شاهنامه او محرکی است که فریدون کارش را تمام کند.
> فردوسی هیچجا عنوان نمیکند که قدرت عجیب کاوه در مقابله با ضحاک از کجا آمد و چگونه کاوه توانست فریدون را پیدا کند.
پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود.