## هوشنگ دوتا از چهار عنصر را به خدمت خود در آورد. از سنگ، آهن را بیرون کشید و صنعت آهنگری را به وجود آورد. همچنین توانست آب را در اختیار بگیرد یعنی آبراهه بسازد و کشاورزی را شروع کند. ![[Pasted image 20250406151143.png]] **گور**: گورخر آسیایی **نخچیر**: بز کوهی. در کل به *حیوانات شکاری* هم نخچیر گفته می‌شود. از بین حیوانات چندی را انتخاب کرد و آن‌ها را اهلی کرد و دام‌داری آغاز شد. ![[Pasted image 20250406151348.png]] **قاقم**: مینک (Mink)، نوعی راسو همچنین استفاده از پوست و خز حیوانات هم هوشنگ باب کرد. پادشاهی هوشنگ ۴۰ سال بود. ## طهمورت حیواناتی که برای شکار استفاده می‌شود (مانند گربه و یوزپلنگ، باز و شاهین) را طهمورت به خدمت در آورد و با کمک آن‌ها شکار کرد. > در قدیم از یوزرپلنگ به عنوان یک حیوان دست‌آموز مثل سگ تازی برای شکار استفاده میشد. ![[Pasted image 20250406152317.png]] **باز**: دسته زیادی از پرنده‌ها مثل شاهین و عقاب و ... همچنین طهمورت مرغ و خروس خانگی هم اهلی می‌کند و به خدمت می‌گیرد. ![[Pasted image 20250406152617.png]] **دستور**:‌ وزیر **خنیده**: مشهور طهمورت یک وزیر مشهور به نام **شهرسپ** داشت. به واسطه شهرسپ، جایگاه طهمورت والا شد و به پاکی رسید. سپس طهمورت توانست توسط این جایگاه اهریمن را **اسیر** کند و لشگر دیوها را شکست داد و لقب **دیوبند** را گرفت. ![[Pasted image 20250406153656.png]] **برکشیدند عو**: داد کشیدند. وقتی طهمورت خواست دیوها را بکشد، آن‌ها زینهار خواستند (طلب عفو کردند) و گفتند ما در عوض چیزی به تو یاد می‌دهیم که بلد نیستی. آن‌ها گفتند در عوض زنده‌ نگه‌داشتن‌شان، به طهمورت خواندن و نوشتن زبان‌های مختلف را یاد می‌دهند. > پس ریشه خط و تکثر زبان‌ها را انسان‌ها از دیو‌ها یاد گرفتند. ![[Pasted image 20250406153602.png]] **درود**: درو کردن. > در شاهنامه بعد از مرگ یک شخصیت بزرگ، فردوسی چند بیت بیرون از داستان از زبان خود درمورد کوتاه زندگی و بی‌ارزش بودن زندگی می‌نویسد. #باحال: جهانا مپرور چو خواهی درود // چو می‌بدروی پروریدن چه سود پادشاهی طهمورت ۳۰ سال بود. ## جمشید ### نیمه اول پادشاهی بعد از طهمورت، فرزند او جمشید پادشاه شد. ![[Pasted image 20250406154443.png]] **رهی**: بنده ![[Pasted image 20250406154951.png]] **خفتان**: لایه داخلی زره که از جنس ابریشم یا پشم. **تیغ**: آلات جنگ تیز. مثل شمشیر، خنجر و نیزه و ... **برگستوان**: زرهی که بر اسب می‌پوشانند. **قز**: ابریشم خام ![[Pasted image 20250406155656.png]] **پیغاره**: طعنه و سرزنش جمشید ساز و آلات نبرد را از آهن درست کرد. همچین زره‌های جدید برای جنگ ساخت. این کار ۵۰ سال طول کشید. سپس از انواع پارچه‌ها، دوختن و ساخت لباس و نگه‌داری لباس آموزش داد. این کار نیز ۵۰ سال طول کشید. جمشید انسان‌ها را به ۴ طبقه مختلف تقسیم کرد: 1. **آتوربان** (آثوربان): پارسایان، موبدان و روحیانیون دینی 2. **تیشتاریان** (نیساریان): لشگریان و سپاهیان 3. **بَسودی**: کشاورزان 4. **اُهتوخُشی**: صنعت‌گران این کار نیز ۵۰ سال طول کشید. #باحال: چه گفت آن سخنگوی آزادمرد // که آزاد را کاهلی بنده کرد کار بعدی جمشید ساخت و ساز و بنا کردن عمارت بود. به رسم پدرش، بسیاری از این کارهارا رو دیوها برایش انجام دادند. آن‌ها نیز هنر معماری را به انسان یاد دادند. همچنین علم پزشکی و پیدا کردن دوای بیماران در این دوران انجام شد. این کار نیز ۵۰ سال طول کشید. ![[Pasted image 20250406161038.png]] **هرمَز**: در تقویم قدیم ایرانی مفهوم هفته وجود نداشته و هر ۳۰ روز ماه،‌ یک اسم خاص برای خود داشتند. روز اول آن اورمزد (نام خدای زرتشتی) یا همان هرمَز بوده است. **فوردین**: فروردین --- سپس جمشید یک تخت پادشاهی باشکوه برای خود ساخت که دیوها آن‌ها را حمل می‌کردند. روزی که جمشید بر آن تخت نشست را روز نو (یا همان نوروز) نامیدند که رسم آن سال‌های بعد با ایرانیان ماند. بعد از این، ایرانیان ۳۰۰ سال بدون مرگ و جنگ و ناراحتی زندگی کردند. ![[Pasted image 20250406161706.png]] هنر بپیوست با کردگار: خود را با کردگار پیوند زد. جمشید بعد از این دوره، به خود بسیار مغرور شد. به مردم گفت که شما هر چه دارید از من دارید و خود را در جایگاه خدایی دید. این باعث شد که جمشید فرّ ایزدی خود را از دست بدهد. ### مَرداس شاهنامه در این جا یک داستان موازی را روایت می‌کند. مرداس پادشاه «دشت سواران نیزه‌گزار» (عربستان) بود. مرداس اموال زیادی دارد و تعداد زیادی گاو و بز و گوسفند و اسب دارد. او نیز بسیار سخاوت‌مند است و هر کس که نیازمند است به او کمک می‌کند. مرداس یک پسر به نام **ضحاک** داشت که مهر در دل نداشت. نام دیگر ضحاک،‌ **بیوراسپ** است. بیور به معنای ده هزار است؛ یعنی کسی که اسب‌های زیادی دارد. ضحاک شب و روز در حال تاخت اسب از روی یافتن نام و بزرگی بود. یک ابلیس در لباس انسان به پیش ضحاک در آمد و از او سوگند خواست که حرفش را قبول کند. ضحاک قبول کرد. سپس ابلیس به او گفت که تو خود آن‌قدر انسان شایسته‌ای هستی که باید پادشاه باشی و پدرت جای تو را گرفته. تو باید او را بکشی. ضحاک قبول نکرد و ابلیس سوگند ضحاک را به او یادآوری کرد. پس ضحاک حرف ابلیس را قبول کرد و فریب او را خورد. ضحاک از گشتن پدر می‌ترسید پس ابلیس قبول کرد که در این راه به او کمک کند. ابلیس در باغ مرداس یک چاه حفر کرد. مرداس که شبانه برای نیایش آن‌ها می‌رفت و با خود چراغ نمی‌آورد. او به آن چاه افتاد و کشته شد. ابلیس نیز روی او خاک ریخت و فرار کرد. فردوسی کنایه می‌زند که با این که مرداس فرد نیکوسرشتی بود، ضحاک اما به او نرفته. پس احتمالاً از خون مرداس نیست و باید جواب را از مادرش پرسید. #باحال: که فرزند بد گر شود نره‌شیر // به خون پدر هم نباشد دلیر مگر در نهانش سخن دیگریست // پژوهنده را راز با مادرست در مرحله بعد ابلیس باز به پیش ضحاک می‌آید و وعده می‌دهد که اگر به حرف او گوش کند تمام جهان بنده او می‌شوند. سپس بر قالب آشپز بر ضحاک ظاهر می‌شود. > فردوسی در این‌جا می‌گوید، در آن زمان از «نبود از کشتنی‌ها خورش»؛ یعنی غذاها از گوشت حیوانات نبود. ![[Pasted image 20250406164714.png]] **زرده خایه**: زرده تخم‌مرغ ابلیس اما می‌خواهد با خوراندن گوشت‌های مختلف به ضحاک او را آرام‌ آرام دلیر، ظالم و قصی‌القلب‌تر کند. او اول به ضحاک تخم‌مرغ می‌دهد و سپس گوشت حیوانات مختلف را به او می‌خوراند. اول با گوشت پرندگان شروع می‌کند. سپس گوشت مرغ و گوسفند به او می‌دهد و در نهایت گوشت گاو به او می‌دهد. ضحاک از این کار خوشش می‌آید و به آشپز (ابلیس) می‌گوید یک درخواست از من کن که قبول کنم. ابلیس می‌گوید من فقط می‌خوام روی شانه‌های تو را ببوسم. ضحاک قبول می‌کند. سپس ابلیس از زمین ناپدید شد. در جای بوسه‌های او، دو مار سیاه از کتف ضحاک بیرون آمد. ضحاک از این موضوع ناراحت شد و دو مار را قطع کرد اما دوباره مارها بزرگ‌تر پدیدار شدند. ضحاک پزشکان را برای چاره خواند اما آن‌ها نتوانستند چاره را پیدا کنند. ابلیس به قالب یک پزشک به پیش ضحاک رفت و گفت باید به مار‌ها مغز آدم‌ بخورانی تا بمیرند! ### ادامه پادشاهی جمشید بعد از این که جمشید ظالم شد، مردم و سپاهیانش تک تک پیوند خود را با وی شکستند. فرماندهان او سوی دیگرجاها برای پیدا کردن پادشاه رفتند. یکی از آن‌ها یک پادشاه تازی (ضحاک) پیدا کرد که اژدهاپیکر بود. آن‌ها ضحاک را شاه ایران کردند و تاج شاهی بر سرش گذاشتند. جمشید که ضعیف شده بود، تخت و قصر خود را مجبور شد به ضحاک بدهد و برای ۱۰۰ سال کسی از او نامی نشنید. بعد از ۱۰۰ سال در نزدیک دریای چین دیده شد. ضحاک او را اسیر می‌کند و سپس با ارّه او را به دو نصف می‌کند و این چنین جمشید می‌میرد. پادشاهی جمشید ۷۰۰ سال بود.