`Written in: 2019-07-11`
نویسهام تراوشیاست آرام از سینهای رنجور؛ پس خواندن با سرعت غیرمجاز ممنوع!

به صاحب، به جانآفرین سخی // به خلاق کنکور، ربّ حفی
نویسهام قصد احتقار ندارد و من مخزن الفاظ و مأمن اعتبار نیستم؛ پس «هرچند فراق پشت امید، شکست. هرچند جفا دو دست آمال ببست» لیکن چنین نویسهای، نویسنده را معین است و اَمل نویسه[نده] شدن را مقارن فرد میدارد؛ هرچند که ابتر یا افسد باشد.
سخنم از دل برآمده. اگر بر دلت نشست، بر دل دیگری نیز بنشان. گرنه، «کژطبع جانوری».
برای خواندن نظرانتان سماق خواهم مکید.
براستی اگر با دیده بصیرت به بنیآدم بنگری، تنها آدم نمیبینی. ایشان را آدمیان و گوسفندان و گاوان و خرانی بینی که چمان و رمان پی فسانه خویش اطراف و اکناف عالم را میپویند و «اَلمَجازُ قَنْطَرَهٌ الحَقیقَة».
جدا کرد گاو و خر و گوسفند // به ورز آورید آنچه بد سودمند
پروردگارانمان گویند که تا نرسیدن به کنکور، هرکدام گوسفندیم. گوسفندانی که «دوپا خوب، چهارپا بد» کنند. موسم کنکور سمومیست «پشمریزان» که گوسفندان را گاو میکند؛ همانا که موی گاو از پشم گوسفند کوتاه است. نخست پنداشتیم ره سرمنزل مقصود گاویست.
ره راست رو تا به منزل رسی // تو در ره نهای، زین قبل واپسی چو گاوی که عصار چشمش ببست // دوان تا به شب، شب همان جا که هست
و حبذا گاوی! کتابی به تو میدهند. «چو گاوی که عصار چشمش ببست» با جنون گاوی میخوانی و بر اوراق میتغوطی.
به امید روزی که روانه دانشگاو شوم و شیرم غنی شود، شروع به خوردن کردم. کتابهای کاهی را دوستتر داشتم و «رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» میتاختم.
راضیم من شاکرم من ای حریف // این طرف رسوا و آنسویم شریف
«وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ.» گاوی فرتوت آمد و ما را مشاور و مرشد گشت. همانا گاوان فرتوت سرد و گرم روزگار چشیده و اوضاع جهان را دیدهاند؛ اما «خشت میزنند.» مارا منذر شد ورای آخور طویله جاییست که «آرزوی دل مشتقان و نهایت آمال چهارپایان» باشد. مرشد ما ما را به جایی بس عجب فراخواند و ما ماما گویان، طریقت وی گزیدیم.
خشت زدن پیشه پیران بود // بارکشی کار اسیران بود
پیر طریق قلمچین پیشگرفت که به زعم ما قلمها را میچیند و پایه آبگوشت میسازد؛ اما وی ما را بدین بهانه که قلم شما را میچیند و راه رفتن شما را سامان میبخشد، راضی به طی طریق کرد.
ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم // قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم چون اشک به پای اوفتادیم به درد // چون شمع سرِ خویش گرفتیم و شدیم
پس از هفتاد آزمون و چند کتاب اشانتیون، فقط سی گاو از اتقیا و اذکیا را یارای شکیب بر بلایا بود. باری آن سی گاو جملگی سر از یک گریبان به در کرده و خر نمایان گشت.
چون نگه کردند آن سی گاو زود // بیشک این یک خر همان سیگاو بود خویش را دیدند سیگاو تمام // بود این یک خر، سی گاو تمام
دیدهٔ خِِرَد باز کردم و خود را خر دیدم. من در زمره گاوانی بودم که رخاوت را نهاده و حلاوت را چشیده. خر و گاو را شباهت بسیار است؛ هردو چشمبسته میخوانند اما تفاوتشان در این است که خر زیرچشمی به دیگران نگاه حسودانه میکند. هردو از خواندن خود لذت نمیبرند اما خر است که با خریت خود خشم خوراک کتاب را خرامان میداند.
خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او // برهد از خر تن در سفر مصدر او
گاو بودن فارغبالیست. زیرا «چو گاو ار همی بایدت فربهی؛ چو خرتن به جور کسان در دهی.» هنگام خریت مردم بانگ زنند که تو را ز گاو به. معهذا خران خرتر را گورخر بینی و از کاه و کتاب که هیچ، از آب هم عذاب برتو رنجه شود. تا آنجا که عوام معروض گردند سیگاوِ ابتر با دو گزینه یا از درخت کاج خر شدند و «سوءَ العَمَلٌ» آنگونه خر شدن.
آخر یقین کردم که «خود سراپا جوهر هجوم و بهر هجو خویش، زین خریتها به دست خلق مضمون دادهام» اما حیف خرها «لَا يُوقِنُونَ». افسوس که نه راه ذهاب سهل است و نه راه ایاب هموار:
گورخر را چه حاجت بیطار // بدوی را چه انتظار طبیب دهر چون نانجیبپرور شد // گو بمیرند مردمان نجیب
«اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد». کنکور، اجتماع خران و گاوان و اسپان و آدمهاست. آن احتفال گوسفندان یکدست قبل سمِّ پاد کو؟ سمزدن طویله تنها سبب تشتّت است و بس. «شوخی پرواز مرغ بسملم آمد به یاد»
نه جا هست ما را نه بوم و نه بر // نه سیم و سرای و نه گاو و نه خر
یوم الکنکور مستراحها ساخته و آراسته، شکرده و سیجیده و مهیا و مُشمر بودندی. جمیع برای قضای حاجت خود دعا کردندی که همی توانستندی شکمروان در مستراح قضای حاجت کنندی. خَلابان از اوج گرمسری آب چرکزدای «وراء البول» دهد و چاروایان به آرامی روانه مستراح. بغتتاً رواندلی صفیر سرداد: «داره میریزه»
خبر اومده دب دب دبیده // مبارکه قدم نورسیده
دقائق مانده به آغاز، سراسیمگی مالامال مستراحست. آدمها قبض از آدم بودن و گاوها قبضهروح از پریشانی. اینگاه ناطق «همآوای خروش خشم، با صدایی مرتعش، لحنی رجزمانند و دردآلود»، همی خواند: پاره کنید.